یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

yasamin

بی قراری ها

این روزها وقتی می خوابی خیلی غلت می زنی و از این ور تخت به اون ور تخت آخه سه تا از دندونهای بالاییت می خواد با هم در بیاد و هر سه تاش تاول زده . الهی برات بمیرم خیلی بهونه گیر شدی .می گن درآوردن دندونهای بالا خیلی بچه هارو اذیت می کنه اگه می تونستم کاری بکنم که این دندونها زودتر بزنه بیرون یا از درد تو کم بشه حتماً می کردم ولی متاسفانه نمی تونم الان حدود سه هفته ای می شه که مرواریدات توی تاوله تا بالاخره تقریباً 9 ماهه و 10 روزه بودی که دندونهای جلویی بالا با دندون نیش سمت راستت با هم زد بیرون ولی هنوز ورم داره شاید علت بد وزن گیریت هم همین باشه .   ...
22 مرداد 1392

جشن دندون

حالا دیگه دندونات پیداست ، وقتی می خندی دوتا مروارید قشنگ پیدا میشه عاشق خنده هاتم ..عاشق دندونهای خوشکلتم ... یه روز توی ماه رمضون مامان مریم اینا مهمون داشتند برای افطاری تموم فامیل دعوت بودن من و بابا از فرصت استفاده کردیم و تصمیم گرفتیم جشن دندون برات بگیریم چون همه فامیل هم جمع بودند . ولی ..ولی ..ولی.. اصلاً استقبال نکردی و اصلاً پشت کیک نمی نشستی به زور چند تا عکس ازت گرفتیم . اینقدر بداخلاق شده بودی که حد نداشت . آخه دخترم توکه خوب شده بودی کلاً از محل های خیلی شلوغ خوشت نمیاد و با جمعیت بالای 10 نفر زیاد حال نمیکنی با این حال امیدوارم مبارکت باشه وامیدوارم وقتی بزرگ شدی این کارهایی که برات کردیم پیش...
15 مرداد 1392

آتلیه

از وقتی به دنیا اومدی فقط کافیه خانوم یه حرکت و یا یه فیگور جدید بگیره که فوری مثل خبرنگارا ازت عکس می گرفتیم . اولا بابا خیلی ازت عکس می گرفت و حالاهم که بیشتر سر کاره من ازت عکس می گیرم . خیلی دلم می خواست ببریمت آتلیه و با بابا تصمیم گرفتیم وقتی تو نستی خوب بشینی ببریمت دقیقاً وقتی 9 ماهگیت تموم شد و دیگه بدون کمک میشستی و بعد از چند ثانیه بیفتی یک روز عصر بردیمت آتلیه خورشید . اون روز عصر خیلی خوب خوابیدی و به زور و با ناز کردن بیدارت کردم و از اونجایی که یه کم البته یه کم بداخلاقی فکر می کردیم عکسهات جالب نشه و اصلاً نخندی و ما مجبور شیم زود برگردیم و با 2 تا عکس ماجرا رو تموم کنیم خلاصه 2 تا عکس همانا و 24 تا عکس که فقط ما...
14 مرداد 1392

هشت ماهگی

عزیز دلم دیگه به سن 8 ماهگی رسیدی ، اون موقع که تازه به دنیا اومده بودی با اون دل دردهایی که داشتی و گریه ها و ... وقتی یه بچه به سن 8و9 ماهه می دیدیم می گفتیم کی می شه یاسمین هم این سنی بشه و آیا گریه هاش کم می شه و حالا دیگه 8 ماهه شدی و نسبت به اون روزا خیلی خیلی بهتر شدی من و بابا خدا رو شکر می کنیم که تورو بهمون داد . بالاخره اون روزهای سخت به خیر تموم شد و تو سالم و سلامتی همین هم برای ما کافیه  غذا خوردنت بد نیست بعضی روزا اشتها داری و خوب می خوری بغضی وقتها هم که وای ...... وصفت ناگفتنیه . قربونت برم عاشق زردآلویی البته ماشااله از این زردآلو کوچولوها نه از اون بزرگا که بهشون می گن شکرپاره . وزن گی...
14 مرداد 1392

دوتا مروارید کوچولو

چند روز بود خیلی شبها ناآرومی می کردی وسط خواب بیدار می شدی و باید رات می بردیم تا آروم شی به بابات می گفتم نکنه میخواد دندون دربیاره... ولی آخه لثه هات متورم نشده بود .  روز جمعه 92/3/10 دستمو کردم تو دهنت دیدم یه چیزایی انگار حس میشه وقتی بهت حریره دادم به قاشق یه چیزایی گیر می کرد به بابا امین گفتم اونم نظر منو داشت خلاصه که دوتا مروارید کوچولو تو صدف دهنت دراومده ولی هنوز اونقدر پیدا نشده که تو عکس مشخص باشه . وقتی مشخص شد یه عکس ازت می گیریم و تو وبلاگت می زاریم . البته تازگی ها اصلاً توعکس گرفتن همکاری نداری به زور ازت عکس می گیریم و همش بازیگوشی می کنی .    ...
13 مرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به yasamin می باشد